استفاده از مطالب وبسایت پرسیکا با ذکر نام و لینک مجاز است؛ هرگونه استفاده تجاری ممنوع است
|
سفرنامه صعود به قله دماوند از مسیر شمالشرقی(اجرای اول سال 1400)
تاریخ اجرا : 12/05/1400
سرپرست : مسعود فرح بخش
نویسنده : میلاد کمال آبادی فراهانی
در بهار سال 1971 میلادی، برای صعود به قله دماوند به کشور زیبای شما سفر کردم. به هنگام صعود به قله دماوند در جایی نزدیک قله کاملا مأیوس شدم. طوفان شدید، مه غلیظ و انبوه برف تازه باریده از موانع صعودم بودند.
این پیام کوهنورد بزرگ ایتالیایی، رینولد مسنر به کوهنوردان ایرانی است. چندین سال بعد از اینکه مسنر از صعود به دماوند بازماند، موفق شد نخستین کسی باشد که بدون اکسیژن و هیچگونه حمایت و پشتیبانی بر فراز قله اورست، بام دنیا، بایستد. هم اکنون قصد دارم از تجربه مشترک خودم و همنوردانم با آقای مسنر در صعود به دماوند بگویم.
صبح جمعه 12مرداد سال1400 در ساعت 4 در محل میدان آرژانتین تهران قرار داشتیم. با توجه به حساسیت آقای مسعود فرح بخش، سرپرست گروه پرسیکا، نسبت به زمان بندی، برنامه رأس ساعت 4 و بدون تأخیر آغاز شد. با دو دستگاه خودرو به سمت شرق تهران رفتیم و وارد جاده هراز شدیم و بدون توقف حدود ساعت 8 در روستای ناندل از توابع بخش لاریجان شهرستان آمل پیاده شدیم. اولین دیدار با بام ایران در این نقطه بود. عظمت و شکوه و به قول ملک الشعرای بهار، کلاه خود سیمین و کمربند آهنی، هر چشمی را به خود خیره میساخت. تکه ابرهایی که بر بلندای قله گیر افتاده بودند و هیبت وصف ناشدنی دماوند، کمی ترس به جانم انداخته بود. حدودا نیم ساعت مشغول صبحانه و به پا کردن پوتین و آمادگی های ابتدایی بودیم تا اینکه دو دستگاه نیسان باری که از قبل هماهنگ شده بودند، سر رسیدند و سوار بر آنها راهی مسیر گوسفندسرای شمالشرقی شدیم. 40 دقیقه ای در راه بودیم و تماشای پرواز دلیجه ها و شیرجه زدن و اوج گرفتنشان سرمان را گرم کرده بود. ساعت هنوز 10 نشده بود که در ارتفاع 2800 متری یعنی گوسفندسرای شمالشرقی دماوند بودیم و پس از تحویل بارها به قاطرچیان و معارفه ی جزئی، گروه بیست نفره ی پرسیکا به رهبری آقا مسعود و کمک سرپرستی آقا فرشید مایلی، اول مسیر صعود به بلندترین نقطه ی ایران قرار گرفت.

تقریبا سراسر مسیر مه بود و گاها بارش جزئی هم داشتیم. هواشناسی کوهستان پیش بینی چند میلیمتر بارش را داشت و ما هم آمادگی برخورد با این مداخله را کسب کرده بودیم. ضدآب کردن وسایل داخل کوله ها و کیسه بارها با نایلون، از مهمترین اقدامات هر کوهنورد در صعود در هر فصلی میباشد. به این منظور بهتر است از کیسه های با دوام و ضخیم استفاده کرد که علاوه بر حفظ وسایل و البسه در برابر بارندگی احتمالی ارتفاعات، بتوان از آنها در چندین صعود استفاده کرد و زباله پلاستیکی کمتری تولید نمود. حین صعود روز اول مشکلی نبود. از سبزه لش گذشتیم و ساعتی بعد به محل کمپ، یعنی تخت فریدون رسیدیم.

ساعت 14 بود و ما در ارتفاع 4300 متری اتراق کردیم. تخت فریدون به نسبت محل کمپ سایر صعود هایی که داشتیم، خیلی خلوت بود. با وجود اینکه نزدیک اکوکمپ دماوند بودیم، اصلا شلوغی آزاردهنده مثل کمپ دشت کمان آزادکوه یا پناهگاه سبلان و یا دشت حصارچال علم کوه نداشتیم. یک برفاب نزدیک کمپ بود و از نظر آب هم مشکلی نداشتیم. تمامی وسایل توسط قاطرها، بدون مشکل و قبل از ما رسیده بودند و هیچکس علائمی از ارتفاع زدگی نداشت. همه چیز تحت کنترل و پیش بینی بود و هوا رفته رفته به سمت تاریکی میرفت و با به خواب رفتن کوهنوردان، سکوت بر تخت فریدون بیشتر حاکم میشد. فقط صدای وزش باد بود و گاها غرش هایی که از دره ی معروف یخار به گوش میرسید. در تابستان به علت گرمی هوا، یخ های این دره سست میشوند و با سقوطشان به داخل دره صدای غرش مانندی ایجاد میکنند که در شاهنامه، این غرش ها به ضحاک منسوب است که توسط کاوه در غاری در دل دماوند محبوس میباشد.
شدت باد و سرمای نافذ هوا باعث شد که با کاپشن پر وارد کیسه خواب شوم و این اشتباه تا صبح خواب راحت را از من گرفت. تجربه ی خیلی بزرگی بود تا بدانم که این گرمای بدن است که باید کیسه خواب را گرم کند و پوشیدن لباس فراوان در کیسه خواب اصلا اصولی نیست و کیسه خواب همچنان سرد میماند. از طرفی هم ضخامت کاپشن باعث شده بود که کیسه خواب برایم تنگ باشد و گاها دچار تنگی نفس عصبی از جای تنگ میشدم! خلاصه که شب اول را بسیار سخت ولی پرتجربه گذراندم.
ساعت 7 صبح روز دوم بعد از یک شب پر از باد و سرد بیدار شدیم. دم نمودن زنجبیل به همراه چای ترکیب خیلی مناسبی برای مقابله با سرمای کوهستان است و باعث گرم شدن درونی و طبعی بدن میشود. صعود روز دوم به منظور هم هوایی، طبق استاندارد های روز دنیا، در ساعت 9 آغاز شد. با عبور یک تراورس از محل کمپ به پناهگاه تخت فریدون رسیدیم و ابتدای مسیر صعود قرار گرفتیم. تا ارتفاع 4700 متری صعود کردیم و حدودا یک ساعت در آن ارتفاع ساکن شدیم. مشرف به دره یخار بودیم ولی به خاطر مه بودن منظره، دیدی نداشتیم. تگرگ شروع شد و به سمت محل کمپ حرکت کردیم. تگرگ شدید و شدیدتر شد و تا لحظه رسیدن مجدد به محل کمپ یعنی ساعت 13، بی وقفه بارش تگرگ داشتیم و خیس شده بودیم.

تخت فریدون در حال بالا رفتن برای هم هوایی

در حال برگشت از هم هوایی
به محض رسیدنمان به محل کمپ، تگرگ قطع شد و تیغه های آفتاب نمایان شدند و چنان گرمایی غالب شد که تمام لباس های خیسمان را خشک کرد. دماوند چشمه هایی از ناپایداری شرایطش را به رخ میکشید و گویی با ما تفریح میکرد. به همین سرعتی که تگرگ جای خودش را به آفتاب داده بود، هوا برگشت و ابرها خورشید را پوشاندند و باد آغاز شد و شدید و شدیدتر میوزید. این بار تگرگ با همراهی برف میبارید و ما به داخل چادرها پناه بردیم. چند سالی میشد که در تهران برف درست و حسابی ندیده بودیم و حالا، درست وسط تابستان گرفتار برف شدید شده بودیم. صدای رعد و برق را در مهیب ترین حالت ممکن شنیدیم. من تا به حال با این شدت غرش آسمان را نشنیده بودم. بلافاصله پس از دیدن نور برق، صدای رعد به گوش میرسید و معلوم بود که رعد و برق بسیار نزدیک ماست و اختلاف سرعت نور و صوت را حس نمیکردیم.

محل کمپ بعد از بارش برف
حدودا 5 ساعت داخل چادر بودیم. هر از چندگاهی از داخل چادر، برف روی چادر را میتکاندیم. حسابی حوصله هایمان سر رفته بود و امید مساعد شدن شرایط را داشتیم و هر باری که صدای مخوف رعد را میشنیدیم، امیدمان ناامید میشد. یک ساعتی به تاریکی هوا مانده بود که بارش متوقف شد. از چادر خارج شدیم و منظره ی عجیبی دیدیم. تمام وسعت دیدمان برف بود! اصلا قابل باور نبود که چند ساعت پیش سنگ های تیره دماوند را میدیدیم و الان تمام سیاهی ها سپیدپوش برف بودند. هواشناسی کوهستان 2میلیمتر بارش را پیش بینی کرده بود و ما بدبینانه 10 میلیمتر در نظرداشتیم. ولی اینجا بیش از 200 میلیمتر برف بارید و بدبین ترین افراد هم فکر آن را نمیکردند!
برفاب نزدیک کمپ منجمد شده بود و با نزدیک شدن غروب وزش باد دوباره آغاز شده بود و معلوم بود که شب سردی را پیش رو داریم. آقا مسعود و آقا فرشید محل کمپ را ترک کردند تا به آنتن های مخابراتی دسترسی داشته باشند و قاطرچی را خبر کنند. همچنین میبایست راننده نیسان و ون ها را هم خبر میکردند. تصمیم بر این بود که صعود نکنیم ولی هنوز کسی غیر از تیم سرپرستی از این قضیه با خبر نبود. ما که ساعت ها داخل چادر بودیم و کلافه شده بودیم، فرصت را غنیمت شمرده و دور هم مشغول صحبت بودیم. آقا مسعود و آقا فرشید به جمع ما پیوستند و جلسه صحرایی، در دل کوهستان بر پا شد!
صعود فردا منتفی شد! شرایط اصلا مناسب نبود. برفی که ما در تخت فریدون شاهد آن بودیم، معلوم نبود در ارتفاعات بالاتر چقدر شدت دارد. اصرار به صعود در چنین شرایطی اصلا عاقلانه نبود و میتوانست پشیمانی به بار بیاورد. هماهنگی جهت برگشت انجام شده بود و خوشبختانه نیازی نبود فردا هم در چادر بگذرانیم تا به روز چهارم یعنی روز بازگشت برسیم. فردا روز بازگشت ما بود. نومیدانه به چادرهایمان بازگشتیم و شب سرد دیگری شروع شد. اشتباه شب گذشته را تکرار نکردم و با لباس معقولی داخل کیسه خواب رفتم و بهتر خوابیدم. حرارت بدن در کیسه خواب میتواند البسه ی خیس را هم خشک کند. فقط کافیست لباس نم دار را با خود به داخل کیسه ببرید. وزش باد مثل دیشب شدید بود. محکم بستن چادر به زمین با استفاده از طناب ها و میخ های مخصوص در زمان برپایی کمپ، حتی اگر بادی هم نمیوزد، بسیار مهم است. چرا که معلوم نیست شب پیش رو باد با چه شدتی خواهد وزید و در تاریکی شب و شدت باد اصلا میتوان چادر را بخوبی مهار کرد؟
روز دوم هم تمام شد و صبح روز سوم رسید. یخ های اطراف چادر را شکستیم و کمپ را جمع کردیم و وسایل را تحویل قاطرچی دادیم.عکس یادگاری با تخت فریدون سپیدپوش گرفتیم و ساعت 9 صبح فرود ما آغاز شد. تا سبزه لش را بدون مداخلات جوی فرود آمدیم و به خاطر کاهش ارتفاع، دیگر اثری از برف روی زمین نبود و هوا صاف تر از تخت فریدون بنظر میرسید. ما با خیال اینکه دیگر چالشی نخواهیم داشت، مشغول تماشای گله ی کل و بزی بودیم که روی خط الرأس سمت چپ مشغول چرا بودند. گله ظاهرا سه-چهار ساله و بالغ بود و تماشای آنها سرگرمی و بهانه ی خوبی برای استراحت در سبزه لش بشمار می آمد.

همچنان ارتفاع کم میکردیم و با منظره ی روستای ناندل، خرد خرد به سمتش روانه بودیم. یک ساعتی با گوسفندسرا که محل قرارمان با نیسان بود فاصله داشتیم که دماوند چشمه ی دیگری برایمان رو کرد. باران سیل آسا!
سریعا گورتکس به تن کردیم ولی بارش آنقدر شدید بود که از مدخل آستین و یقه هم به لایه های زیرین نفوذ میکرد. ناراحتی صعود ناکام و باران شدید و روحیه ی پایین و اصطلاحا لشکر شکست خورده بودنمان، دست به دست هم داده بودند و لحظات سختی را رقم زده بودند. به گوسفندسرا رسیدیم و سراپا خیس سوار نیسان شدیم که حضورش نور کمی از خوشحالی در جانمان بود. خوب شد که نیازی نبود تا منتظر آمدن نیسان باشیم!
جاده خاکی بازگشت که حسابی باران خورده و شسته شده بود، دست اندازهای دوچندانی را به ما هدیه میکرد. تکان های شدید پشت نیسان و ازدحام جمعیت از یک طرف و از طرفی پرهیز از دست زدن به نرده های فلزی اطراف قسمت بار نیسان که حسابی خیس و آماده ی دریافت صاعقه در آن شرایط پر از رعد و برق بود، کلافه مان کرده بود. چهل دقیقه ای در راه بودیم و تکان و باران میخوردیم و نهایتا حوالی ساعت 15 به روستا رسیدیم و وارد یک خانه روستایی شدیم که از طرف راننده ی بومی نیسان هماهنگ شده بود.
تماما خیس بودیم. شدت باران به حدی بود که گورتکس پوشیدن هم دردی از ما دوا نکرده بود. ضد آب کردن وسایل داخل کوله و کیسه بار بسیار حیاتی میباشد و در این صعود با همه ی وجود اهمیت این موضوع را درک کرده بودیم. چرا که همگی به توصیه آقا مسعود وسایل داخل کیسه ها را ضدآب کرده بودیم و حالا که همه چیز خیس بود، لباس خشک داشتیم.
لباس عوض کردیم و چند ساعتی در آن خانه ی روستایی منتظر رسیدن ون ها بودیم. گویا قسمتی از جاده هراز بعلت ریزش کوه موقتا مسدود شده بود. غذایی که بنا بود در مسیر قله بخوریم را غریبانه و در کنج آن خانه روستایی خوردیم و گپ و گفتی داشتیم و ساعت حوالی 19 بود که ون ها رسیدند. سوار شدیم و از شدت آرامش رسیدن به آسایش و همچنین خستگی تا بستنی فروشی معروف لار خوابیدیم. بعد از صرف بستنی مجدد تا میدان آرژانتین خوابیدیم.
ساعت 23 روز سوم، برنامه در محل میدان آرژانتین پایان یافت. هرچند که صعودمان موفقیت آمیز نبود ولی تجربیاتی کسب کردیم که هرگز در صعود موفق، کسب نمیکردیم. احترام به قدرت طبیعت و گردن فراز نبودن در مقابل آن مهم ترین اصل هرگونه طبیعت گردی است. باید بیاموزیم که تسلیم طبیعت باشیم و هرگونه لجاجت در برخورد با قهر طبیعت، بازنده ای جز خودمان نخواهد داشت. باید همیشه بکوشیم تا درسی که از طبیعت میگیریم، آخرین درس عمرمان نباشد و با احترام به قدرت طبیعت از آن بهره ببریم.
پاورقی: سه هفته بعد مجددا کنار پرسیکا از مسیر جنوبی موفق به صعود قله دماوند شدیم
