تاریخ اجرا: 12 تا 14 شهریور 1399
سرپرست: مسعود فرح بخش
نویسنده: محمدرضا گل آقایی
تا حالا فکر کردید که چرا ممکن هست یک سفر نیمه کاره بماند و اینکه نیمه کار موندن یک سفر از نوع کوهپیمایی اصلا خوب هست یا نه؟ تو این مطلب کوتاه دوست دارم ضمن پاسخ به این سوال گزارش مختصری از اولین سفر خودم را با مجموعه خوب پرسیکا با شما در میان بگذارم.
مرداد سال گذشته بود که اعلان رسمی برنامه کوهپیمایی به سومین قله بلند ایران، سبلان، بصورت رسمی روی سایت و کانال های پرسیکا منتشر شد. با اینکه تجربه قبلی صعود به این قله رو در قالب یک تیم بزرگ داشتم و شاید می توانستم در قالب یک تیم دوستانه هم صعود کنم، ولی به دلایلی از جمعه ارتفاع زیاد، متغیر بودن بسیار زیاد هوای این منطقه از کوهستان های ایران و از همه مهم تر بی تجربگی خودم، ترجیح دادم که همراه با یک راهنما با تجربه و مطمئن این صعود را انجام بدم. این بود که گروه پرسیکا رو به رهبری و هدایت آقای مسعود فرح بخش که حدود 9 ماه بود تو اینستاگرام دنبال می کردم و تا حدودی با اخلاق و خط قرمزهاش آشنا شده بودم، رو برای این سفر انتخاب کردم و برای اینکه تنها نباشم، سریع با یکی از بهترین دوستانم تماس گرفتم و ترغیبش کردم که تو این سفر با هم باشیم.
تاریخ شروع سفر برای 12 شهریور، ساعت 9 شب از ترمینال آرژانتین بود. من تقریبا 15 دقیقه به 9 رسیدم. با همسفرهای خودم آشنا شدم و اتوبوس هم طبق برنامه ساعت 9 حرکت کرد. صبح حوالی ساعت 8 رسیدیم مشکین شهر و بلافاصله رفتیم به یک قهوه خونه با صفا برای صرف صبحانه . . . بعد از صبحانه برنامه بازدید از پل معلق مشگین شهر و طبیعت اطراف مشگین شهر که فکر می کنم تا حوالی ظهر طول کشید(این سفرنامه حدود 9 ماه بعد از سفر نوشته شده است) را در برنامه داشتیم و بعد رفتیم سمت آبگرم شابیل که محل تعویض ماشین ها و سوار شدن به لندرورها و حرکت به سمت پناهگاه شابیل هست. ناگفته نماند تمام این رفت و آمدها در سطح شهر با چند دستگاه ماشین سواری که از همان محل ترمینال مشکین شهر هماهنگ شدند، انجام شد.
بعد از گشت و گذار در سطح شهر تقریبا ظهر گذشته بود که به آبگرم شابیل رسیدیم و از آنجا با قدری تعویض لباس و مرتب کردن چیدمان کوله برخی از دوستان، با دو دستگاه لندرور به سمت پناهگاه حرکت کردیم. مسیر هم که احتمالا معرف حضور دوستان با تجربه تر هست، بسیار سنگلاخی و سخت و با شیب های زیاد که تقریبا با ماشینی غیر از لندرور امکان تردد در آن نیست. در میانه های مسیر خاکی به پناهگاه سبلان بودیم که به یکباره هوا به شدت تغییر کرد و از حالت ابری به بارش بسیار شدید برف و رعد و برق رسیدیم. شدت بارش برف در حدی بود که در عرض چند دقیقه بیشتر از ده سانت برف سطح جاده و منطقه نزدیک به پناهگاه را پوشاند. تا جایی که ماشین دوستان و همنوردهای من در بین راه و نزدیک به پناهگاه دچار مشکل شد و دوستان مجبور شدند از ماشین پیاده شده و وسایل و کوله ها رو با دست و پیاده تا پناهگاه حمل کنند، که البته فکر می کنم مهارت رانندگی و البته انصاف راننده ماشین مورد نظر در بررسی و قضاوت در مورد سختی شرایط هم کاملا جای بحث و نقد دارد. به نظر خودم راننده می توانست با کمی دقت و حوصله مسیر را راحت طی کرده و مسافران خودش را در میانه راه پیاده نکند.
به هر حال، بگذریم … ماشین ما زودتر به محوطه پناهگاه رسید و ما برای در امان ماندن از رعد و برق های شدید با کمک و راهنمایی یکی از راننده ها به یکی از اتاق های پناهگاه وارد شدیم و منتظر ماندیم تا بقیه تیم برسند. با رسیدن ماشین دوم که لیدر تیم هم همراه با آنها بود، کلید اتاق خودمان که از قبل رزرو کرده بودیم را تحویل گرفتیم. بعد از این بارش شدید و غافلگیری در برف همگی نیاز به تعویض لباس و خشک کردن لوازم و … داشتیم. خلاصه اینکه هر کس در اتاق محل اسکان مشغول کاری بود، یک نفر نوشیدنی آماده می کرد و چند نفر مشغول مرتب کردن وسایل شخصی که همه خیس شده بودند و چند نفر دیگر هم مشغول تهیه بند بلند با طناب های انفرادی برای بستن در وسط اتاق و پهن کردن بعضی از لباس ها بودند. ساعت های بعد از ظهر به همین روال و البته صرف ناهار و … گذشت. ساعات بعد از آن هم با قدری گشت و گذار در منطقه و اطراف پناهگاه و گوش دادن به صحبت ها و توصیه های لیدر برنامه آقا مسعود گذشت و با تاریک شدن هوا رفته رفته داشتیم آماده می شدیم با صرف شام به استراحت بپردازیم تا صبح برای صعود زودتر بیدار بشیم. در همین صحبت های بعد از ظهر آقای فرح بخش بود که ایشون با توجه به خراب شدن هوا در بدو ورود به پناهگاه اولین تذکر مبنی بر احتمال عدم صعود یا صعود در شرایط قدری سخت را صادر کردند 😊
حوالی ساعت 9 شب بود که صدای چند تا از کوهنوردهایی که بیرون از پناهگاه اتاق پناهگاه بودند توجه من را جلب کرد که از حضور یک خرس در پایین دست پناهگاه صحبت می کردند. ظاهرا در تاریکی شب و در کنار آتش از برق چشم های حیوان متوجه حضور خرس شده بودند. چند دقیقه نگذشت که صدا بیشتر شد و ما هم از اتاق به امید دیدن خرس خارج شدیم و من که فکر می کنم از اولین نفراتی بودم که از اتاق تیم خودمان خارج شده بودم، فقط موفق شدم از دور و تقریبا فاصله 30 متری در نور محوطه پناهگاه خرس مورد نظر را ببینم که در تاریکی به سمت پایین دست پناهگاه حرکت می کرد. بعد از آن چند نفر از دوستان قدری در دل تاریکی هم پایین تر رفتن که متوجه نشدم بالاخره موفق به رؤیت این حیوان قشنگ و زیبا شدند یا خیر.
به هر حال شب حدود ساعت 10 به امید بلند شدن زودهنگام، خوابیدیم. صبح ساعت 4 با اولین صدای زنگ موبایل که تنظیم شده همه بیدار شدند و شروع کردند به استفاده از تغذیه هایی که از شب قبل برای صبحانه مهیا شده بود و سریع کوله ها به پشت فکر می کنم ساعت از 4:30 گذشته بود که از درب پناهگاه به قصد آغاز صعود خارج شدیم. هوا سرد بود و تاریک … با گذر از محوطه پناهگاه و قرار گرفتن در مسیر پاکوب صعود برای مرتبه دوم آقا مسعود برنامه ما، با وجود اینکه تا صبح روز قبل تاکید بر صعود داشتند، برای بار دوم هشدار و تذکری مبنی بر احتمال لغو برنامه و برگشت به پناهگاه دادند. به هر حال حرکت را شروع کردیم و رفته رفته ارتفاع می گرفتیم. فکر می کنم برنامه صعود ما از این لحظه به بعد حدود یک ساعت طول کشید و تقریبا 200 متر ارتفاع گرفتیم که آقای فرح بخش با توجه به عدم همراه داشتن یخ شکن توسط تعدادی از همنوردها، استفاده از کفش های سه فصل و بی تجربگی اکثر افراد در صعود به ارتفاعات بالا در هوای بارشی نظر خودشون مبنی بر لغو برنامه و برگشت به پناهگاه را تکرار کردند. اینجا بود که چند تن از دوستان که قدری با تجربه تر بودند یا شاید دوست داشتند در زمره با تجربه ها باشند، پیشنهاد دو بخش شدن گروه و صعود یک بخش و برگشت بخش دیگر به پناهگاه را مطرح کردند که باز هم آقای فرح بخش با نگاه داشتن تیم و صحبت کردن با اعضا و گوشزد کردن مواردی موفق به قانع کردن همه اعضا شدند و همگی با رضایت تصمیم به برگشت به پناهگاه گرفتیم. دوستانی که یخ شکن داشتند و احیانا قصد استفاده از آن را نداشتند، یخ شکن های خودشون را به بقیه دوستانی که نیاز داشتند دادند و همگی با هم به پایین برگشتیم.
در طی مسیر برگشت هم با تیم ها و گروه های زیادی روبرو شدیم که به ظاهر می شد به راحتی گفت با سطح تجهیزات و حتی تجربه بسیار کمتر از تیم ما همچنان قصد صعود در آن هوا را داشتند که البته در تصمیم خودشان هم کاملا راسخ بودند و حتی به صحبت های لیدر ما گوش نمی کردند که هیچ، سعی به تغییر تصمیم ما داشتند. به هر حال تیم ما با تصمیم خوب و البته برخورد و مدیریت خوب تیم توسط آقا مسعود فرح بخش به پناهگاه برگشت. هر چند که هوا بعدا حوالی ساعت 11 و 12 ظهر به اصطلاح باز شد و هوای خوبی برای صعود بود، ولی در بدو برگشت به پناهگاه شخصا که تجربه هوای بد و صعود بد در منطقه سبلان را داشتم، از آقای فرح بخش برای تصمیم خوب و به جا تشکر کردم، هر چند که عدم صعود و نیمه کاره ماندن هدف برایم سخت بود.
در پناهگاه هم با صحبت با لیدر خوب برنامه موفق شدم تائید و اجازه فرود پیاده و بدون استفاده از لندرورهای هماهنگ شده از پناهگاه به سمت آبگرم شابیل را داشته باشم. به این ترتیب با سه تا از دوستان و همنوردهایی که قصد پیاده روی و استفاده از طبیعت منطقه را داشتند، حدود 3 ساعت قبل از لندرورها پیاده به سمت پایین حرکت کردیم. در هوای فوق العاده عالی قدم زنان مسیر شابیل را طی کردیم و طی مسیر در مواجه با گروهی از ایلات و عشایر منطقه هم قدری با آنها معاشرت کرده و اقدام به خرید مقداری پنیر کردیم که در عین خریدی با کیفیت فوق العاده به ظن خودم کار درستی در جهت حمایت حداقلی از آن عزیزان بود.
در نهایت حوالی ساعت 11 بود که در نزدیکی آبگرم شابیل در فضای سبز و در مجاورت گله ای از گاوهایی که در فضای کوهستان مشغول تغذیه و چرا بودند، منتظر بقیه دوستان شدیم تا با لندرورها به ما ملحق بشوند. فکر می کنم تا حدود 12 منتظر بودیم تا دوستان رسیدند و از آنجا همگی با گرفتن چند خودرو به سمت مشکین شهر حرکت کردیم. حوالی ساعت 2 به مشکین شهر رسیدیم، اول از همه رفتیم سراغ ترمینال و اتوبوسی که برای بعد از ظهر هماهنگ کرده بودیم. وسایل و کوله ها را تحویل دادیم و برای صرف ناهار از ترمینال خارج شدیم و در یکی از رستوران های سطح شهر ناهار روز آخر را صرف کردیم. ساعت های بعد از ظهر هم عمدتا به گشت زدن در سطح شهر گذشت تا به ساعت حرکت یعنی 7 بعد از ظهر رسیدیم و همگی با هم به سمت تهران حرکت کرده و صبح روز بعد فکر می کنم حوالی 5 صبح در تهران، ترمینال آرژانتین، با آرزوی موفقیت و همنوردی های بیشتر و بهتر از یکدیگر جدا شدیم.
این خلاصه ای کوتاه بود از برنامه تقریبا 2 روزه ما برای صعود به سبلان و البته اولین تجربه همراهی من با گروه پرسیکا که در مقایسه این برنامه با برنامه ها و تجربه های قبلی خودم باید بگم یکی از بهترین ها در شکل برنامه ریزی، تصمیم گیری و برخورد خوب و به موقع با تک تک اعضاء و شناخت خوب لیدر از اعضاء تیم بود که باعث شد گفته ای که همیشه از کوهنوردهای قدیمی تر شنیده بودم در ذهن من نهادینه شود مبنی بر اینکه کوهها و قله ها همیشه برای صعود هستند و جابجا نمی شوند و میشه برای تکمیل کردن صعود باز به سمت آنها برگشت و مهم سالم برگشتن کوهنورد یا کوهپیما از کوهستان است.
ممنون از محمدرضا گل آقایی عزیز بابت نگارش این سفرنامه، تصمیم به برگشت گرفتن از مسیر صعود راحت نیست و این تصمیم بعنوان سرپرست سخت تر هم هست. در کوهنوردی ما باید همه اعضای تیم رو در نظر بگیریم و به همین دلیل بود که اون روز تصمیم گرفتم به قله صعود نکنیم
عالی بود تجدید خاطره شد ممنون
باسلام
ممنون از نوشتن سفر نامه خود که با تجربیات خود من را از سفرهای خوب آشنا نمودید
سلامت باشید